سفر به شهرهای شمال غربی ایران
جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲
هر وقت اسم اردبیل، تبریز و ارومیه میومد تو ذهنم میگفتم اون بالا سمت چپ نقشه هستن. ولی اینکه دقیقا موقعیت جغرافیایی هر کدومشون کجاست در ذهنم ثبت نمیشد. یا مثلا نمیدونستم آذربایجان شرقی و غربی شامل کدوم شهرها میشن.
تقریبا سه هفته پیش که راه افتادم برم خونه مادربزرگم، تو جاده یه چیپس گرفتم و آب انار و وقتی داشتم از خوردن اینا و رانندگی و جاده و آهنگ لذت میبردم به ذهنم رسید که این سری با ماشین خودم برم سفر و الان تو این گرما بهترین جایی که تا حالا نرفتم شمال غرب ایران میتونه باشه. همون موقع برای خودم یه یادداشت نوشتم با عنوان ایده هیجانانگیز، با ماشین خودم برم سفر و در اینستاگرام به اشتراک بذارمش.
وسایلم رو جمع کردم و برای فردا (یکشنبه ۸ مرداد) آماده سفر تکی شدم. صبح ساعت ۴ زنگ گوشیم به صدا درومد. با کمی تعلل بلند شدم و همین که داشتم وسایل رو جمع میکردم و حاضر میشدم همش فکرای مختلف میومد به سرم که الان تکی برم کجا؟ چیکار کنم؟ اصلا هوا تاریکه، بمونم روشن شه برم و کلی از این فکرا که اگر بهش اجازه بدی میزنتت زمین. خلاصه ساعت ۴:۳۰ راه افتادم و اول مسیر چون هنوز درگیر این فکرا بودم یه کم راه رو اشتباه رفتم.
اردبیل
از جاده تهران-کرج رفتم به سمت قزوین و بعد رشت. نرسیده به رشت، از تالش جادهای به سمت خلحال میره که یه جاده پر پیچ و خم و زیباست (همون اسالم به خلخال). این جاده کم عرض و دوطرفهاس. این رو هم بگم که از قبل از رسیدن به تالش رشت بارون شروع شد تا خود خلخال. همون اوایل راه دنبال یه جا بودم که صبحانه و سرویس بهداشتی داشته باشه ولی همشون بسته بودن. قبل از اینکه وارد این جاده بشم کلی مغازه بود و توقف نکردم. این یکی از تجربههایی بود که به دست آوردم، وقتی یه جای مناسب دیدی تو جاده توقف کن، به امید مغازه بعدی نرو. یه جورایی تجربه عملی نقدو ول نکن بخاطر نسیه.
در نهایت یه جایی رو پیدا کردم و رفتم یه املت خوشمزه تو یه آلاچیق تو طبیعت خوردم:) ساعت نزدیک ۱۱ بود، احساس خوابآلودگی داشتم برای همین تو همون جاده یه جا توقف کردم و یک ساعتی تو ماشین خوابیدم.
و بعد هم رفتم سمت اردبیل. جادهای که میرسه به اردبیل از کوهها رد میشه. مثل اینکه داری دور تا دور کوهها رانندگی میکنی (مثل اسالم به خلخال) و زیبا و هیجان انگیزه. البته به سرسبزی جادههای سمت شمال کشور نیست. ساعت ۴:۳۰ رسیدم به اردبیل. شهر برام جدید بود و قبلا نخونده بودم چیزی دربارهش. به یک نفر در کوچسرفینگ پیام دادم، ولی بعد از یکی دو پیام دیگه جواب نداد (اینها رو مینویسم تا بدونید که همیشه باید برنامه بکاپ داشته باشین و روی هیچکس و هیچچیز جز خودتون حساب نکنید.)
همینطوری تو شهر رانندگی میکردم تا یه دید کلی نسبت به شهر پیدا کنم. ۱۲ محرم بود و همه مردم سیاه پوشیده بودن، در همون یک ساعت اول فقط دو تا دختر دیدم که حجاب اجباری نداشته باشن. شهر ظاهر و ساختار قدیمی داشت، قدیمی به این معنا که بهش رسیدگی نمیشه و خود مردم هم هیچ اهمیتی نمیدن به ظاهر شهر. مثلا مغازهدارها تلاشی نکردن که ظاهر مغازههاشون رو به روز کنند. خلاصه اردبیل به نظر من یک شهر فوقالعاده مذهبیه و به عنوان مرکز استان خیلی ظاهر تمیز و زیبایی نداشت. و رانندگی مردم اونجا هم واقعا افتضاحه، یعنی هر چی ایران ۹۱ دیدم اصلا قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت نمیکرد. مثال: از فرعی بدون توقف وارد اصلی میشن و جالب اینجاست که رانندهای که تو خیابون اصلی داره میره هم یکدفعه توقف میکنه که اون ماشین از کوچه دربیاد، به عبارتی حق تقدم تعریف نشدهس براشون. اصلا راهنما نمیزنند. عابر پیاده هیچ توجهی به چراغ راهنمایی نداره و همینطوری میاد وسط خیابون. رانندگی بین خطوط هم مثل تهران معنا نداشت.
بعد از خوردن ناهار یه خوابگاه دخترونه پیدا کردم و شب رو در اردبیل موندم. خوابگاه اصلا تمیز نبود. صبح به سمت مشگینشهر حرکت کردم. تو این شهر یه فامیل داریم و همیشه دوست داشتم برم شهر رو ببینم. دو، سه روی روزی رو در مشگینشهر خونه فامیلمون بودم که واقعا ازشون ممنونم و خیلی خوش گذشت. تو این مدت پل معلق شهر رو که خیلی معروفه دیدم. دو تا پل معلق داره اولی که طولانیتره، جنس کفش از کائوچوعه و دومی کوتاهتره و چوبیه. اوایل یه قسمتی از پل معلق اولی شیشهای بوده ولی بعد اون قسمت رو برداشتن و الان همش کائوچوعه. بعد از اون زیپلاین رو برای اولین بار امتحان کردم. اولش خیلی ترسیدم ولی الان دوست دارم بازم امتحانش کنم.
کنار رود خیاوچای پیادهروی کردم و باید بگم منظره بسیار زیباییه. اگر صبحها برین اینجا مردم محلی رو در این مسیر میبینید که برای پیادهروی روزانه اومدن.
آذربایجان شرقی
پنجشنبه صبح از مشگینشهر به سمت تبریز راه افتادم. جاده اهر-تبریز، تپههای زیبای رنگی رنگی داشت. بافتهای با رنگ متفاوت این تپهها نشون می.داد که اون منطقه مواد معدنی متفاوتی داره. وقتی رسیدم به تبریز ماشینای زیادی رو دیدم که راهنما میزنن.
تبریز در همون نگاه اول خیلی تمیز و سرسبز و مدرن به چشمم اومد. پارکهای زیاد و بزرگ. خیابونهای سرسبز. مجتمعهای تجاری لوکس. موقعی که میخواستم برم تبریز پریود شدم و برای همین زیاد حال نداشتم، وقتی رسیدم به شهر گفتم برم یه کافه و یک دمنوش گرم بخورم و درباره خوابگاه یا هاستل از اونا بپرسم.
همون حوالی یه خوابگاه دخترانه خصوصی پیدا کردم و رفتم و خیلی راضیام. تمیز و نو بود و رفتار پرسنل هم خیلی خوب و محترمانه بود. تنها مشکلش این بود که باید قبل ساعت ۱۱ شب برمیگشتم اتاق.
اون روز رفتم بازار بزرگ تبریز و خیابان جمهوری که اونجا هم مرکز خریده. و شب هم رفتم پارک موزیکال ولیعصر. یه آبنمای موزیکال داره اونجا که زمانی که من رسیدم دیگه بسته شده بود.
جمعه همه جا بسته بود، رفتم خانه حریری رو ببینم و بسته بود. موزهها و خانههایی که به موزه تبدیل شدهاند روزای تعطیل بسته هستن. ائل گولی یه پارک خیلی زیباست که ملت برای پیادهروی و دوچرخهسواری میرن اونجا.
یه جای دیگه هم که روزای تعطیل میشه رفت، تلهکابینه که به اسم عینالی میتونین پیداش کنین.
جلفا شهر بعدی بود، برخلاف سه شهر قبلی، اینجا خیلی هوا گرم بود. جلفا یا اسم جدیدش ارس، یه شهر مرزی و خیلی کوچیکه و پر از مغازه و مجتمع تجاریه. بیشترین چیزی که اونجا به چشم میخوره، فروشگاه شوینده و مواد آرایشی و بهداشتیه. رود ارس، کلیسای چوپان، مرز ایران-آذربایجان از جاهایی بود که تو این شهر دیدم.
یه شب جلفا موندم و شب رو در ستاد اسکان فرهنگیان خوابیدم. ستاد اسکان فرهنگیان اینطوریه که تو تابستون، برخی مدارس شهرها رو تبدیل به استراحتگاه میکنند، اولویت با فرهنگیاس ولی به صورت آزاد هم با گرفتن هزینه بیشتر اتاق میدن. کولرش آبی بود و باید خودم دستی هر سه ساعت یه بار یه دبه ۲۰ لیتری رو آب میکردم و میریختم تو کولر. توی کلاس یه فرش پهن کردن و یه سری پتو هم گذاشتن، که من از متکا و پتوی خودم استفاده کردم.
از ظهر شنبه سفر تکی من، با ملحق شدن پدر و مادرم بهم، به سفر خانوادگی تبدیل شد. کمی در جلفا گشتیم و بعد برگشتیم تبریز. دو روزی تبریز رو گشتیم با هم. کاخ موزه شهرداری رفتیم و واقعا جالب بود. یه ساختمون به چه عظمت و زیبایی سال ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۸ ساختش طول کشیده و هزینهش شده ۲۵۵ هزار تومان. در تالار فرش هم فرشهای زیبا با ابعاد بزرگ و دستباف دیده میشه.
آذربایجان غربی
بعد هم به اصرار من رفتیم به ارومیه. ارومیه هم به نسبت مرکز استان بودن وضعیت درخوری نداشت. قبل از رسیدن به شهر، دریاچه ارومیه رو میبینید که دیگه فقط ازش یه زمین سفید باقی مونده یه جاهایی یکم آب هست. ولی منطقه بسیار زیباییه. آب دریاچه هم انقدر شوره که به تلخی میزنه و بخاطر حجم بالای نمکی که توش حل شده، یه حالت روغنی داره.
ارومیه به دلیل هم مرز بودن با یک شهر کردنشین، علاوه بر ترک، کرد هم زیاد دیده میشه اینجا. اسم برخی میدانها و خیابانهای شهر به ترکی نوشته شده. وقتی رسیدیم، به بازار سنتی ارومیه رفتیم و برگشتیم تبریز و روز بعد برگشتیم تهران.
در تمام این مدت، جهت ترویج آزادی و اینکه هر شخص خودش تصمیم میگیره چه لباسی بپوشه، من روسری نداشتم و واکنشی که از مردم دیدم زیاد جالب نبود، به خصوص ارومیه. ارومیه خیلی زل میزدن مردم و دیده میشد که بهت تذکر بدن ولی در تبریز برخی نگاه میکردن ولی کاری نداشتن و معمولا پسرهای نوجوون یه چیزی میپروندن.
توی مشگینشهر هم پشت فرمون بدون روسری بودم که یکی از ذخایر نظام لطف کرد و گزارش داد و پیامک اومد.
مشگینشهر به نسبت اردبیل مردم روشنفکرتر بودن و تعداد بیشتری رو بدون حجاب اجباری میدیدی.
این اولین تجربه سفر تکی با ماشین خودم بود. قبلا قطار، اتوبوس و هواپیما رو امتحان کرده بودم. ماشین مزیتش اینه که هر جا بخوای میتونی بری و به نظرم برای مسافتهای کوتاه خوبه. طولانی مدت تو جاده واقعا خسته کننده میشه. مخصوصا اگر جاده بیابون و خشک باشه. خسته کننده از این نظر که بدن درد میگیره آدم. و گرنه جاده به من آرامش خاصی میده. یه مورد دیگه هم که نیازه در سفر با ماشین شخصی بهش توجه شه اینه که حتما زمانی رو برای پیادهروی بذارید، چون ممکنه موقعیتی پیش نیاد که راه برید.
در سفر با ماشین بیشتر رانندگی ملت به چشم میاد. این شهرایی که بودم فرهنگ رانندگی واقعا بده و همینطور شماره پلاک هر شهر رو هم من دوست دارم یاد بگیرم:) اردبیل ۹۱- تبریز ۱۵، ۲۵ و ۳۵- ارومیه ۱۷ :) دیگه الان میدونم موقعیت هر کدوم از این شهرها کجای ایرانه و از این بابت خیلی خوشحالم.