از همه رنجیدهام
جمعه ۲۳ دی ۱۴۰۱
بعضی وقتا روی این متمرکز میشی که هیچ آدم خوبی وجود نداره و به هر کی اعتماد میکنی یه جور بهت ضربه میزنه.
و فریدون مشیری به خوبی این مسئله رو در این شعر بیان کرده و من هم به همین توصیف زیبا بسنده میکنم و دیگه توضیحی نمیدم.
رک بگویم … از همه رنجیدهام!
از غریب و آشنا ترسیدهام
با مرام و معرفت بیگانهاند
من به هر سازی که شد رقصیدهام
در زمستان سکوتم بارها…
با نگاه سردتان لرزیدهام
رد پای مهربانی نیست … نیست
من تمام کوچه را گردیدهام
سالها از بس که خوشبین بودهام …
هر کلاغی را کبوتر دیدهام
وزن احساس شما را بارها …
با ترازوی خودم سنجیدهام
بی خیال سردی آغوشها …
من به آغوش خودم چسبیدهام
من شما را بارها و بارها …
لابهلای هر دعا بخشیدهام
مقصد من ناکجای قصههاست
از تمام جادهها پرسیدهام
میروم باواژهها سر میکنم
دامن از خاک شما بر چیدهام
من تمام گریههایم را شبی …
لابهلای واژهها خندیدهام
اما در آخر جا داره اشاره کنم که انسانهای خوب هم هستند. کسانی که از اعتمادت سواستفاده نمیکنند و خیلی کارهای ناپسندی که از انسانیت خارجت میکنه رو انجام نمیدن.
انسانیت سورس