زنانی که با پای پیاده زمین را می پیمایند

جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰

از بین داستانایی که در لیست پیشنهادات مطالعاتی کروم بود یه داستان نظرم رو جلب کرد، “زنی که پیاده دور دنیا رفت”. اولش گفتم از این داستانای حوصله سربر کلیشه ایه و بیخیالش شدم. روز بعد دوباره تو لیست دیدمش. یه نگاهی انداختم و غرقش شدم. کاری که من دوست دارم انجام بدم رو انجام داده بود. خب یه خلاصه ای از داستانش رو بگم و بعد هم از فکرای خودم.

انجلا مکسول یک خانم اهل امریکاست که در اوایل دهه سی سالگیش که می شه سال 2013 تمام وسایل خونه ش رو می فروشه و یه سفر به دور دنیا با پای پیاده رو شروع می کنه. هدفش رو ارتباط عمیق تر با دنیا تعریف کرده. اواخر سال 2020 سفرش به پایان رسید و در حال حاضر روی کتابش درباره همین سفر داره کار می کنه. انجلا به گفته خودش یه بیزنسی رو راه انداخته بود و در یک رابطه عاطفی هم بوده و اینطوری نبوده که سفرش از روی غم یا از دست دادن چیزی یا کسی بوده باشه.

در این گزارش بی بی سی، انجلا اسم چند خانم دیگه رو هم آورده که تقریبا تجربه مشابهی رو داشتند. و همشون هم کتاب نوشتن درباره این تجربه شون. یکیشون که فیلم یکی از کتاباش ساخته شده خانمی به اسم “رابی دیویدسون”. امروز فیلم “رد پاها(Tracks)” رو دیدم که درباره کتابی به همین اسمه که رابی نوشته. این فیلم داستان اولین سفر رابیه که در دهه 20 سالگی با چند تا شتر بیابونای استرالیا رو طی می کنه. طبق فیلم، مادر رابی خودکشی کرده بود و پدرش هم رفته بود افریقا و دیگه برنگشته بود. ظاهرا بعد از این هم باز به این سفرها رفته و درباره شون کتاب نوشته.

سفر رفتن اون هم بدون اینکه بدونی چی در انتظارته خیلی هیجان انگیزه البته منظورم بدون برنامه و فکر پیش رفتن نیست. سال 99 من تصمیم گرفتم برای کار داوطلبانه برم جنوب و تو راه به هر کی می گفتم از تهران اومدم برای چه کاری همه می گفتن “چرا؟” یا “تهران خیلی دوره!” یا “اینجا کجا تهران کجا!” و اینکه اصلا سفر برای انجام کار داوطلبانه رو درک نمی کردن. درباره این سفرم مفصل تو این پست نوشتم. داشتم پایان نامه مو می نوشتم که برای اینکه خودم رو تشویق کنم که بنویسمش و تموم شه به خودم قول دادم که یه سفر به جنوب برم با اینکه هوای جنوب اون موقع شاید برای سفر مناسب نباشه ولی پایان نامه رو تموم کردم و رفتم سفر. مشکلاتی هم بود ولی خب در کل تجربه خوبی بود.

چند ماه بعد یعنی دی ماه یه سفر دیگه رفتم به جنوب این دفعه به قشم. این سفر هم پستی، بلندی های خودش رو داشت (که بیشتر اتفاقات ناگواری که افتاد بخاطر جنسیتم بود، یعنی مثلا کسی مزاحم پسرا نمی شه). این سفر طولانی تر بود و خیلی چیزا رو برای اولین بار در جریان این سفر تجربه کردم. یکیش سفر با اتوبوس بود که همیشه می ترسیدم ولی در این سفر از بندرعباس با اتوبوس به تهران اومدم. اینکه با مردم جدید ارتباط برقرار می کنی و با طرز فکرا و زندگی های مختلف اشنا می شی برای من خیلی جالبه و خیلی حالم رو خوب می کنه.

امیدوارم باز هم برم سفر!

سورس